~1 min read • Updated Dec 14, 2025
سرگذشت درخت
سرگذشت درخت میداند
رقم سرنوشته میخواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت، سوختن است…
آن درخت کهن منم كه زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر كشیدم به آسمانِ بلند
شبم از بیستارگی، شب گور
در دلم پرتو ستارهی دور
آذرخشم گَهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست كلاغ
آسمان، تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شبخوان كه با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان، گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گُستردم
دست هیزم شكن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم
Written & researched by Dr. Shahin Siami