ارسطو در شهر استاگیرا در مقدونیه زاده شد. پدرش نیکوماخوس پزشک دربار بود و همین زمینهساز علاقهٔ او به زیستشناسی شد. در ۱۷ سالگی به آتن رفت و به آکادمی افلاطون پیوست. پس از مرگ افلاطون، به آسیا صغیر رفت، سپس به دعوت فیلیپ مقدونی، آموزگار اسکندر شد. پس از بازگشت به آتن، مدرسهٔ خود را به نام «لوکیون» بنیان نهاد.
ارسطو نخستین کسی بود که منطق را بهصورت نظاممند تدوین کرد. آثار منطقی او تحت عنوان ارگانون شامل تحلیلهای قبلی، تحلیلهای بعدی، و مقولات است. او قیاس را بهعنوان ابزار استنتاج معرفی کرد:
همهٔ انسانها فانیاند. سقراط انسان است. پس سقراط فانی است.
ارسطو تغییر را حاصل تعامل ماده و صورت میدانست. او چهار علت برای هر پدیده معرفی کرد:
در اخلاق نیکوماخوس، ارسطو اخلاق را مبتنی بر فضیلت و حد وسط تعریف میکند. فضیلت یعنی یافتن تعادل میان افراط و تفریط:
شجاعت حد وسط میان ترس و بیپروایی است.
هدف نهایی زندگی، رسیدن به «یودایمونیا» یا شکوفایی انسانی است.
در کتاب سیاست، ارسطو انسان را «حیوان سیاسی» مینامد. او دولت را طبیعیترین شکل زندگی اجتماعی میداند و انواع حکومت را تحلیل میکند: پادشاهی، اشرافی، و دموکراسی. بهترین حکومت از نظر او، حکومتی است که بر اساس قانون و فضیلت اداره شود.
در متافیزیک، ارسطو به بررسی «هستی بهمثابهٔ هستی» میپردازد. او جوهر را ترکیبی از ماده و صورت میداند و مفاهیم «بالقوه» و «بالفعل» را برای توضیح حرکت و تغییر بهکار میبرد.
ارسطو با نظریهٔ مُثُل افلاطون مخالف بود. او معتقد بود که مُثُل جدا از اشیاء نیستند، بلکه صورت درون ماده است. شناخت، نه از طریق یادآوری، بلکه از طریق تجربه و تعقل حاصل میشود.
اندیشههای ارسطو تا قرون وسطی در فلسفهٔ اسلامی، مسیحی و یهودی تأثیرگذار بودند. او را «معلم اول» مینامیدند.
ارسطو با بنیانگذاری منطق، تحلیل طبیعت، اخلاق عملی، و نظریهٔ دولت، یکی از ستونهای فلسفهٔ غرب است. آثار او همچنان در فلسفه، علوم انسانی، و زیستشناسی مورد مطالعهاند و میراثش زنده و پویاست.