افلاطون در خانوادهای اشرافی در آتن زاده شد. نام اصلی او «آریستوکلِس» بود، ولی بهدلیل اندام پهن، لقب «افلاطون» (Platos بهمعنای پهن) یافت. تحت تأثیر شدید سقراط، پس از مرگ استادش در ۳۹۹ پیش از میلاد، آکادمی را بنیان نهاد؛ نخستین مؤسسهٔ آموزش عالی در جهان غرب.
آثار افلاطون بهشکل گفتوگویی و نمایشی هستند، معمولاً با حضور سقراط بهعنوان شخصیت اصلی. گفتوگوهای آغازین بازتابدهندهٔ پرسشگری سقراطاند، میانهها نظریات خود افلاطون را مطرح میکنند، و آثار متأخر حاوی بازنگریهای انتقادیاند.
متافیزیک افلاطون بر «نظریهٔ مُثُل» استوار است؛ قلمرویی ورای جهان مادی که حقیقتهای کامل، تغییرناپذیر و مجرد همچون زیبایی، عدالت و برابری در آن ساکناند.
«جهان محسوس تنها سایهای از جهان واقعی مُثُل است.»
افلاطون معتقد بود روح انسان جاودانه است و پیشتر از مُثُل آگاهی دارد. فرآیند یادگیری، بهزعم او، در واقع نوعی یادآوری (آنامنسیس) است. در «فایدون»، او از بقای روح پس از مرگ و امکان تعالی فلسفی دفاع میکند.
در «جمهور»، عدالت بهمثابهٔ هماهنگی اجزاء روح و طبقات جامعه تعریف میشود. روح انسان از سه بخش تشکیل شده: خرد (عقل)، خشم (عاطفه)، و شهوت (میل). عدالت زمانی تحقق مییابد که عقل فرمانروا باشد، عاطفه یا اراده پشتیبانی کند، و میل تابع باشد.
نظام سیاسی افلاطون دارای سه گروه است: فرمانروایان (فیلسوفشاهها)، پاسداران (سربازان)، و تولیدکنندگان (کشاورزان، صنعتگران). تنها کسانی که مُثُل بهویژه «مُثل نیکی» را دریافتهاند، صلاحیت حکومتکردن دارند.
«تا زمانی که فیلسوفان پادشاه نشوند... شهرها از شرور نجات نخواهند یافت.»
افلاطون در «جمهور» تمثیل غار را برای نشاندادن مسیر دانش استفاده میکند. زندانیان غار، سایهها را واقعیت میپندارند؛ تنها با آموزش فلسفی میتوان از تاریکی به نور حقیقت رسید.
افلاطون تأثیر شگرفی بر تاریخ اندیشه گذاشت: از نوافلاطونیها تا الهیات مسیحی، فلسفهٔ اسلامی، و اومانیسم رنسانس. آکادمی او نزدیک به هزار سال دوام داشت و گفتوگوهایش همچنان ستونهای اصلی آموزش فلسفهاند.
افلاطون، با تصویر جهان ورای محسوس، روحِ جویای حقیقت، و جامعهای مبتنی بر خرد، یکی از عظیمترین چهرههای تاریخ فلسفه باقیمانده است. تلفیق متافیزیک، اخلاق و سیاست در آثار او نشانگر خردی جامع و زنده است.