در ابدیت نگاه پیرمرد تهی از یاد
در ابدیت نگاه پیرمرد تهی از یاد
پشت پنجره ی بی رنگ زمانه
سبکبالی شفق جاری است
تکان پرده ز باد ددمنش سیاره
سایه روشن تاریکی را می رقصاند
سکوت موریانه می گوید کرسی هم خاطره بود
مرداب ثانیه ها می جوشد
حافظه رنگ می بازد
و پوزخندی زرد که می گوید :
تمامش این بود ؟