فقط یک بازی بود برای پسر
فقط یک بازی بود برای پسر . تنها لذتی که از غروب ها داشت
یک بازی که در آن باید همه را پیدا می کرد
و سعی برای پنهان ماندن
تا آن روز که تصمیم گرفت برنده ی مطلق بازی باشد . آنها ابله تر از آن بودند که پیدایش کنند
و یخچال قدیمی سردی در آن طرف چینه ها درست چسبیده به تک درخت پیر روستا که شبها منظره ای زیبا داشت
سیاه و سترگ و عبوس
آن یخچال مناسب بود
غروب او برنده خواهد شد و سبک مغزان قابل پیشبینی بودند
و گذشت ثانیه ها
مرد سالهاست که آنجاست و می داند که برنده ی مطلق آن روستاست
دیگر در آن روستا هم کسی زندگی نمی کند
جز
یک درخت
یک یخچال
یک برنده ی تنها
و نوشته ای که بی معناست برایش