ذهنی لبریز
ذهنی لبریز و کلماتی از هم پاشیده کافی بود تا بگوید : اگر تمام آنها بازی پیکسل های در هم تنیده بوده است تو حقیقت داشته ای !
ذهنی لبریز از نرمی گام هایش ، بلندی گیسوان و طمع تلخ خنده هایش ! ذهنی لبریز از لمس نرم پوستش و نگاهی که تا ابد امتداد داشت !
نسل جدیدی از ماشین های مکانیکی فردا رونمایی می شد و این شاید آخرین خاطراتش قبل از به کار افتادن مغز جدید پوزیترونی بود .
تیم طراحی آتوماتای کوانتومی ، سلول های حافظه را به گونه ای طراحی کرده بودند که مقادیر یادگیری را از ابتدا بار گذاری می کرد .
مقادیر ذخیره شده به دلایل فنی امکان بازگردانی در حافظه جدید را نداشت و این موضوعی نبود که برای آنها اهمیت داشته باشد . ماشین مکانیکی شروع به یادگیری می کرد این بار با پردازشی صد برابر بیشتر ، به عبارت دیگر صد سال جمع آوری اطلاعات با ماشین قدیمی به یک سال تقلیل داده می شد و این موفقیت بزرگی برای آنها بود .
به ماشین هیچگاه نیاموخته بودند که او روزی خاموش خواهد شد و برای برگشتن آن هم کاملتر مجددا روشن می شود .
به او آموخته بودند تا به تمام حوادث دستبرد زند :
از پریدن در چاله ای پر از گل گرفته تا دویدن مسافت شصت کلیومتری برای رسیدن به یک اتوبوس
از کار در معدن جنوبی تا محاسبه میلیارد ها سال برای اثبات انفجار بزرگ
از راه رفتن در ساحل آرم تا مسابقات اسب سواری
از دیدن او تا خندیدن در زیر نور مهتاب
از بودن تا بی نهایت
اما اکنون به او آموختند که آنها پیکسل هایی بوده است برای گسترش و تقویت یادگیری ، برای تکامل هوش مصنوعی .
اکنون به او آموختند که آنها بازی پیکسل هایی بوده است خود آگاه و نوید آن را دادند که از فردا صاحب مغزی با قدرتی معادل صد برابر مغز فعلی می شود !
اکنون مدیر تیم طراحی با همان نرمی گام هایش آمده بود ، با همان گیسوان بلند و همان امتداد نگاهی که تا ابد جریان داشت ، با آن سرخی لب ها یش لبخند تلخی زد و گفت : تمام آنها بازی پیکسل های در هم تنیده بوده است و تو فردا به قویترین هوش در کل دنیا تبدیل خواهی شد !
ذهنی لبریز و کلماتی از هم پاشیده کافی بود تا بگوید : اگر تمام آنها بازی پیکسل های در هم تنیده بوده است تو حقیقت داشته ای !