بخشی از مجموعه

مرگ ایوان ایلیچ

~2 دقیقه مطالعه • بروزرسانی ۲۴ آذر ۱۴۰۴

جملات زیبای کتاب مرگ ایوان ایلیچ

«زندگی‌ای که او زیسته بود، بسیار ساده، بسیار عادی و بسیار وحشتناک بود.»

«تنها یک چیز وجود دارد که زندگی را غیرقابل تحمل می‌کند، و آن دروغ است.»

«اگر ایوان ایلیچ درک می‌کرد که همهٔ زندگی‌اش اشتباه بوده است، می‌توانست چه کند؟ زندگی‌اش را نمی‌شد به عقب برگرداند.»

«بزرگترین شکنجه برای ایوان این بود که کسی نمی‌خواست اعتراف کند که او در حال مرگ است.»

«ترس از مرگ، فقط ترس از آن چیزی است که انسان زندگی نکرده است.»

«مرگ، یک مسافر ناخوانده نیست؛ او تنها لحظه‌ای است که انسان مجبور می‌شود دروغی را که تمام عمر به خود گفته است، متوقف کند.»

«درد ایوان ایلیچ، درد تنهایی بود؛ تنهایی در میان کسانی که دوستشان می‌داشت.»

«همهٔ این تظاهر به اندوه، همهٔ این دروغ‌ها، به او یک احساس اهانت شدید می‌دادند.»

«او در تمام زندگی‌اش تلاش کرده بود تا زندگی‌ای مناسب داشته باشد، و اکنون می‌دید که این مناسب بودن، چه تهی و پوچ بوده است.»

«هر چقدر زندگی‌اش را بیشتر مرور می‌کرد، احساس می‌کرد آن نور کوچکی که در جوانی داشت، در طول سال‌ها خاموش شده است.»

«تنها گراسیم بود که او را قضاوت نمی‌کرد و از او نمی‌ترسید.»

«درد، انسان را مجبور به اندیشیدن می‌کند؛ چیزی که زندگیِ خوشایند بورژوایی هرگز به او اجازه نداده بود.»

«همچون نوری از تاریکی، حقیقت به او نشان داده شد و او دید که چگونه زندگی‌اش را هدر داده است.»

«در لحظهٔ مرگ، او فهمید که زندگی به جای اینکه مانعی باشد، فرصتی برای عشق و شفقت بوده است.»

نوشته و پژوهش شده توسط دکتر شاهین صیامی