رمان سرگذشت ایلیا ایلیچ اُبْلُمُف را روایت میکند — اشرافزادهای مهربان اما ناتوان، که بیشتر روزهای خود را در تخت میگذراند و از تصمیمگیری و مسئولیت گریزان است.
دوست فعال و منطقیاش، استولتس، تلاش میکند اُبْلُمُف را از این رخوت بیدار کند. اُبْلُمُف مدتی عاشق اولگا، زنی پرانرژی و نماد پیشرفت، میشود. اما در نهایت، علیرغم تأثیر اولگا، به آسایش خود پناه میبرد و با آکافیا ماتویونا — صاحبخانهای مادرگونه — ازدواج میکند؛ کسی که سبک زندگی منفعلانهٔ او را پذیراست.
رمان با مرگ آرام اُبْلُمُف به پایان میرسد — نمادی از پیروزی سکون بر پتانسیل انسانی.
شخصیت | توصیف |
---|---|
ایلیا ایلیچ اُبْلُمُف | قهرمان؛ مهربان ولی فلجشده در آسایش و دودلی |
آندری استولتس | دوست اُبْلُمُف؛ فعال، عقلگرا، نماد مدرنیته |
اولگا ایلینسکایا | معشوقهٔ اُبْلُمُف؛ باهوش و سرشار از شور زندگی |
زاخار | خادم وفادار ولی ناشی؛ عنصر طنز و بازتابی از ارباب خود |
آکافیا ماتویونا | صاحبخانه و همسر اُبْلُمُف؛ حامی سبک زندگی غیر فعال او |
سبک گنچاروف سرشار از عمق روانشناسی، توصیفهای دقیق، ریتم کند اما تأملبرانگیز، و نمادپردازی غنی است. با اینکه رمان فاقد کنش نمایشی است، در بیان تنشهای وجودی و ظرافتهای احساسی بسیار موفق عمل میکند.
نویسندگانی چون تولستوی آن را ستودند، و لنین اُبْلُمُف را نماد سستی ملی تلقی کرد.
اُبْلُمُف صرفاً روایتی از تنبلی نیست — بلکه تأملی است بر ظرفیت انسانی، ترس از دگرگونی، و وسوسهٔ آسودگی. نقد گنچاروف از رکود اشرافگرایانه همچنان در دوران معاصر معنا دارد و بینشی پایدار دربارهٔ روانشناسی گریز و تراژدی زندگی تحققنیافته ارائه میدهد.