~1 دقیقه مطالعه • بروزرسانی ۲۳ آذر ۱۴۰۴
باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر تا پودش باد
گو برید، یا نروید، هر چه در هر کجا که خواهد
یا نمیخواهد
باغبانو رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی
نمیروید
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
نوشته و پژوهش شده توسط دکتر شاهین صیامی