ساحل غروب کرده است
بار دیگر نفسی عمیق برای درک آن که زنده است
طنین موجها برای رسیدن به شنهایی که سرخیشان از خورشید بیشتر است کوک شده است
ساحل غروب کرده است این بار و خورشید تاریک می شود
بار دیگر می اندیشد که بیهوده نیست تنها سایه ای که بر روی شنهای سرخ مانده است
تمام جای پاها متلعق به اوست
مردی لاغر اندام می کوشد با نگاهش مانع از رسیدن موجها به ساحل شود
می داند از ساحل تا عمق دریا راهی طولانیست
می داند نبض موازی مکان و گذز ثانیه ای بی فایده است . این راه طولانیست
جاده ای است بی پایان
می داند که کهنگی فریب باد بیهودست و این موجها هستند که دریا آنها را پس زد
دریا این را خواست و اکنون که آنها به ساحل رسیدند و سرخی آن را ترجیح دادند
عاقبت باز می گردند و تمام می شود ابطال زمین
این خواسته ی آب بود
نفس عمیق دیگر و ریه هایی پر آب
و آهی بلند تر از تلخی رفتن