سقف شب می لرزد
سقف شب می لرزد و من در انتهای آخرین طبقه محو تماشای عابرین که اندازیشان خردتر از درکم از بازیست
هشت هزار و نهصد صفحه برای هیچ ! برای توجیح آن که اشتباهی بزرگ رخ نداده است
خلقی موهوم
اختیار بدلی و تیک تاک ساختگی ثانیه ها برای معنا دادن به راستی حماقت
نادان و پست بودم . در هر لحضه به دنبال چرایی که هیچگاه ندانستم . به دنبال چرایی که هیچگاه ندانستی که علتش بودنم است
چرایی که خودت هم نمی دانی چون هیچگاه جای من نبودی . حسی که تجربه نکردی و صدایی که نشنیدی و بو و طمعی که .....
و اکنون اشتهایی وصف ناپذیر به پرواز
آغاز کردی و باور کردم ولی پایانش .....
تو می دانی من گم می شوم و غریو رویا کافی نیست
حتی می دانی که سالهاست گم شده ام
گفتم نادان و پست بودم و محبت بزرگ آغازت را به بهای ناچیز پایان فروختم
تو تنها خوب بودی پس تو بمان و نهیب ابدیت
و گاهی دلتنگم باش
خالقی بی همتا
آه ! بازهم
و حسرت معنا دارد اکنون که برای پرواز ساخته نشده ام