شاید اکنون نباید باشد
شاید اکنون نباید باشد
دیروز زیبا بود
فردا بی وزن است جنس حباب
آفریدم مغرور
خدایی به رنگ همه چیز
نزدیکی بی خط
بی زمزمه ی سرد دوام
چه به خود بالیدم که خدایی دارم خالی از حسرت .
آفریدی بیمناک
دچارم کردی
و فراموش شدم
من ماندم و نظم ثانیه ها
غرق ابهام جدا از فلسفه تلخ زمین
اکنون دروغی است کهنه . تهی از جریان
کابوسی بی روزن از دور افتادگی خاطر من
شاید اکنون نباید باشد