شمارش همهمه ها
شمارش همهمه ها برای اثبات ابطال ادعای ناقصش شروع شد .
آقای فاکس خودتان نگاه کنید که در این جمع تنها یک نفر است که با عرایض شما مخالف نیست ، حالا به ما اجازه می دهید تا شما را به دهکده نوینی که وعده آن را در ابتدا به شما داده بودیم تبعید کنیم ؟
آقای فاکس رو به تنها ناظری که با او مخالفت نکرده بود کرد و با التماس گفت :
سرورم شما همه چیز را می دانید ، خواهش می کنم چیزی بگویید ، من به آنجا تعلق ندارم .
می لرزید و فریاد می زد : سرورم شما اختیار استفاده از چشمانم را بدون عینک داده بودید ، این دستور خودتان بود که من می توانم هنگام غروب بر روی صندلی چوبی بنشینم و تا آمدن مهتاب با خود آهنگ های کودکی را زمزمه کنم و حالا برای لمس زیباترین لحظه زندگی من را محاکمه می کنید ؟
این درست نیست که من تبعید شوم !
آقای فاکس به خودتان نگاه کنید ، شما بسیار ضعیف هستید و آنجا قوی می شوید ، حتی روزی می آید که برای قضاوت در همین منسب ظاهر خواهید شد .
اشک از چشمانش سرازیر شد و باز هم به ناظر نگاه کرد و گفت :
این احمق ها هیچ چیز نمی دانند ، نمی دانند که هزاران دهکده نوین و منسب قضاوت را به ثانیه ای تماشای غروب نخواهم داد . نمی دانند که غروب در چشمان شما در جریان است و من در جای دیگر هیچگاه آن را پیدا نخواهم کرد .
این نادان ها نمی دانند که همه چیز را با قدرت نمی توان به دست آورد و کمال مطلق در مقابل کوچکترین تجربه آن لحظه ناچیز است .
آقای فاکس شما در جایگاهی نیستید که ارزش ها را تعیین کنید ، شما حتی آنها را نمی شناسید چگونه آنها را قضاوت می کنید ؟
این بار قطره اشکی از چشمان ناظر سرازیر شد و جلسه را ترک کرد .
آقای فاکس ساکت شده بود و تنها از چشمانش اشک جاری بود ، تنها به حرکت دری که ناظر عبور کرده بود نگاه می کرد، سعی می کرد امتداد عبور او را این بار ببلعد .
هیچ کس جز خودش و ناظر نمی دانستند که تنها حقیقتی که جریان داشت گفته های خودش بود و تئوری کمال اشتباهی نا خواسته که او را از یاد برد .