بخشی از مجموعه

خاطرات یک آدمکش

~3 دقیقه مطالعه • بروزرسانی ۲۴ آذر ۱۴۰۴

جملات زیبای کتاب خاطرات یک آدمکش

«بدترین چیز در مورد آلزایمر این است که هر روز، یک روز از عمر تو کم نمی‌شود، بلکه تو یک روز را از دست می‌دهی.»

«من با یادداشت‌هایم می‌جنگم تا آخرین لحظه، اثبات کنم که هنوز من هستم.»

«اگر حافظه یک قاتل شروع به محو شدن کند، آیا جنایت‌هایش هم محو می‌شوند؟»

«برای یک قاتل، فراموشی مجازات نهایی است؛ مجازاتی که حتی از مرگ هم تلخ‌تر است.»

«در لحظه‌ای که نتوانم بین واقعیت و توهم تمایز قائل شوم، زندگی من واقعاً تمام شده است.»

«شر از ابتدا وجود ندارد، بلکه با هر انتخاب کوچک و غلطی در ما رشد می‌کند.»

«جامعه طوری ساخته شده است که قاتلان را از طریق فراموشی تبرئه کند.»

«کشتن، مثل اعتیاد است. اوایل، هر بار که مرتکب می‌شوی، ترس تمام وجودت را می‌گیرد، اما کم‌کم تبدیل به یک عادت می‌شود.»

«در نهایت، همه چیز در دنیا بی‌معنی است. من این را نه از فلسفه، بلکه از طریق سوراخ کردن بدن انسان‌ها فهمیدم.»

«من اکنون دیگر از مردن نمی‌ترسم، از فراموش شدن قبل از مردن می‌ترسم.»

«بعضی از آدم‌ها، به دنیا می‌آیند تا کشته شوند، درست همانطور که بعضی‌ها به دنیا می‌آیند تا بکشند.»

«زمان برای دیگران به جلو می‌رود، اما برای من در حال فرسایش است.»

«شاید مرگ هم نوشیدنیِ سنگینی است که کمک می‌کند شب کسالت‌آوری را، که همان زندگی‌مان باشد، از یاد ببریم.»

«سخت‌ترین بخش زندگی سروکله زدن با آدم‌هاست.»

«اون چیزی که ترس به دل آدم می‌اندازه شیطان نیست، زمانه. هیچ‌کس نمی‌تونه زمان رو شکست بده.»

«اگه کاری هست که دلت می‌خواد انجام بدی، دست‌دست نکن. فقط انجامش بده. کی از فردای خودش خبر داره؟»

«نمی‌شود به کسی که همهٔ خاطراتش را از دست داده گفت انسان. زمان حال فقط نقطهٔ اتصال گذشته به آینده است و به‌تنهایی بی‌معنی است.»

«خاطرات آینده یعنی به یاد آوردن کاری که باید در آینده انجام دهید. این‌ها خاطراتی بودند که مبتلایان به زوال عقل اول از همه از دست می‌دادند.»

«همه آخرسر خودشون می‌مونند با خودشون.»

«می‌توانید چهرهٔ نزدیکان‌تان را تشخیص دهید، اما دیگر باهاشان احساس آشنایی ندارید.»

«آدمیزاد زندانی زمان است.»

«از بدی‌های سال‌ها آدم‌کُش بودن یکی این‌که هیچ دوست صمیمی‌ای نداری تا باهاش حرف بزنی. ولی مگر باقیِ آدم‌ها واقعاً چنین دوستانی دارند؟»

«حس آدم ماقبل تاریخی را دارم که یک جورهایی در زمانه‌ای هبوط کرده است که به آن تعلق ندارد.»

«زندگیِ صرف در زمان حال یعنی تنزل به زندگی حیوانی.»

«من از جهانی آرام خوشم می‌آید. نمی‌توانم توی شهر زندگی کنم چون یک‌عالم سروصدا به‌ام هجوم می‌آورد.»

«احساس گناه اساساً احساس بی‌دوامی است. ترس، خشم و حسادت به‌مراتب قوی‌ترند.»

«زان‌رو که ما در درد دیگری زاده می‌شویم، / و در درد خود جان می‌سپاریم.»

«خواندنم که تمام می‌شود، حس می‌کنم بیش‌تر از آن‌که به یاد سپرده باشم از یاد برده‌ام.»

نوشته و پژوهش شده توسط دکتر شاهین صیامی